جمعه به جمعه چشم من منـتـظر نگاهِ تو
کی دل خسته ام شـود مـعتکف پناهِ تو
زمزمهی لبان من این طلب است از خدا
کاش شوم من عاقبت یک نفر از سپاهِ تو
تعجیل درظهورپنج #صلوات
موضوع: "بدون موضوع"
#تلنگر
برای تشییع جنازهی زنی رفته بودم ،دیدم اطراف میت شلوغ بود ،
صدایشان بلند بود..
یکی میگفت کفن را این طرفی بیاورید ،تا خوب پوشیده شود .
دیگری دنبال محارم جنازه بود ،
برای دفن .
صداها بلند بودند و بلندتر میشد ،
حریص و جدی بودند برای دفن پیرزن .
همهشان غیرت داشتند ،
به این که چشم نامحرم به جسد نیافتد ،
جسدی که در کفن پیچیده شده بود!!!!
نگاهی به آنها کردم و
با خودم گفتم
اینها همانهایی نیستند که همسرانشان را بیرون میبرند ،
با لباس های تنگ و کوتاه !..
بدون حیا و شرم !
با عطرهایی که کوچه ها و خیابان ها را طی میکند ؟
آیا اینها ، همانهایی نیستند که دخترانشان …؟
چرا برای زنده هایی که در میانشان هستند غیرتی ندارند و برای جسد پیرزن ِمُرده چنین غیورند ؟
این جا بود که دلم میخواست به همه شان تسلیت بگویم ،
بخاطر مرگ ِقلب شان در برابر زندگان ،و زندگی قلب شان در برابر مُردگان !
« إنا لله و انا الیه راجعون.